عشق یک طرفه
جمعه 13 آذر 1394
11:12راوی
داستان مربوط به دختر 16ساله است به نام اینهیه او از 14 سالگی باتمام وجودش عاشق پسری به نام
ایجی میشه ولی حالا که دوسال از عشقش میگذره اون هنوز به اون پسر ابزار احساسات نکرده
{اینهیه}
امروز عشقم بالاخره از امریکا میاد اون به مسابقات بین المللی تنیس رفته
با دوستانم به فرودگاه رفتم زیر راه یک دسته گل خریردم
من باتمام وجودم مشتاق دیدارشم
هما:رسیدیم دخملا
مرلیا:دست گلت درد نکنه با این رانندگیت
امولی:دارم بالا میارم
اوشین:از بس که تکون خوردیم
-غر نزنید رسیدیم
از ماشین پیاده شدم
رفتم تو
دوروورم رو نگاه کردم تا ایجی روبیابم
وای ایجی داره میاد به سمتم خودم رو جم وجور کردم
دسته گلم رو اماده کردم
که ایجی خیلی سرد از کنارم رد شد ودسته گلم پرت شد روزمین واون لگدش کرد
اون بدو کرد به سمت سیناکا
(این دختره اس)
پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه من اینجا جاروی هریپاترم؟؟؟؟؟؟؟؟
بالگد اون گل احساستم رولگد کردی ایجی؟؟؟؟؟؟؟؟چه طور بی تفاوت ازکنارم رد میشی؟؟؟؟؟؟؟
چطور؟
ایجی:دلم برات تنگ شده بود سیناکو جونم
هما:سلام شازده پسر!!!!!!!!!!!!
هاوجین:مسابقات چه طوربود؟؟؟؟؟
ایجی گرم حرف زدن شد وحتی نگامم نکرد باورم نمیشه منو که این قدر عاشقشم فراموش کرده
ایجی قلبمو به اتیش کشیدی
من بغض کردم بدو کردم واز فرودگاه اومدم بیرون
رفتم تو خیابون واز وسط خیابون بدو کردم به سمت خونه
اسمون به حالم گرییدن گرفت مثل شلاق میخورد به تن
نمیتونستم باور کنم اون عشق منه مال منه ....
داد زدم:خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
بغضم ترکید باورش برام سخته
خداکه میدونه من برای ایجی حسودم نمیتونم واستم بهم بگه خانوم فوجی
-ای خداااااااااااااااااااااااااا دلم گرفته
-ایجی عشقم
همین جوری تاصبح توخیابون زیر بارون راه میرفتم وگریه میکردم
اما اگه برام مهم باید باکسی باشه که خودش اونو دوست داشته باشه
خدامیدونه که من ایجی رواز خودم بیشتر دوست دارم
پس من وایمیستم ومقاومت میکنم
{سه سال بعد}
بعد از اینکه ایجی رو با سیناکو دیدم چشم دیدنش رو نداشتم ورفتم
اروپا
حالا بعد از سه سال به وتنم برمیگردم
رفتم خونه داداشم رودیدم
وبرگشتم به باشگاه تا دوستانم روببینم
وای چه پسر خوشگلی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
یک پسر بچه که موهاش قرمز بود وچشمای ابی داشت افتاده بود روزمین بلندش کردم
که یکی هلم داد
اون شخص:پسرم حواست کو بابایی
با دقت نگاه کردم اون مردی بود که توی دستش حلقه هاای برق میزد و.....
وای خدا
اون ایجیه!!!!!!!!!!!!!!!!!!نه اقای کیکومارو
-بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پسرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ایجی:سلام ممنون که به پسرم کمک کردید
اون حتی منو نمیشناسه
از اون ور زن جوانی رودیدم بدم کرد به سمتم
منو بغل کرد
اون زن سیناکو بود
سیناکو:اینهیه خوش حالم برگشتی!!!!!!!
ایجی:چی شده سیناکو این خانوم کین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سیناکو:اینهیه اینهیه فوجی!!!!!!!!!!!!!!!
ایجی:خانوم فوجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سیناکو:اره عزیزم!
ایجی سرش رو تکون داد حتی حاضر نبود به هم سلام بده
عشقم
نتوستم تحمل کنم برگشتم
ای کاش نمیرفتم
رفتم خونه از دوباره حال سه سال پیش داشتم گریه میکردم که
نوازشی احساس کردم
-بعله
وای این ایاتو پسر عمومه
ایاتو:اینهیه جان چرا گریه میکنی
-ببخشید من باید برم
دستم رو گرفت نزاشت برم
-چی شده
ایاتو:من میدونم حالت برای چیه؟؟؟؟؟؟؟؟
-منظورت چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ایاتو:بیا از صفر شروع کنیم بیا باهم ازدواج کنیم
-نهههههههههههه این امکان نداره
-من خیانت نمیکنم
ایاتو:به چه کسی خیانت کسی که تو رو فراموش کرده؟؟؟؟؟؟؟
-شاید اون منو فراموش کرده ولی من عاشقشم
ایاتو:بس کن اینهیه عشق یک طرفه....
-عشق یک طره؟؟؟؟؟؟؟؟
وای باورم نمیشه اره این یک عشق یک طرفس که تنها کسی روکه نابود میکنه منم
ایاتو:بیا بیا از نوع بسازیم
من قبول کردم من ذره ای احساس ندارم بهش
{دوسال بعد}
من با ایاتو ازدواج کردم ولی روزی نشد که ایجی از خاطرنم بره
من کم کم داره جای خالیش توزندگیم پر میشه ولی این امکان نداره
من تازه دارم به همسرم حس پیدا میکنم اما چه حسی حس از نوع؟ هیچی عشق اول نمیشه
{{سه سال بعد}
راوی
با قامتی بلند برسر قبری نشته بود ودر دست او دست پسر بچه ای قرار داشت پسری شبیه به مادر
اوبلند شد رفت
توی راه پسرش بدو کرد
ایاتو:ایجی نرو پسرم
مردی اونجا بود:ایجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ایاتو:بله ایجی اسم پسرمه چطور اقای محترم؟؟؟؟
اون مرد اقای کیکومارو بود
کیکوماروکمیتونم اسمتون رو بپرسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ایاتو:بعله من ایاتو فوجی هستم
اون فامیل زنشو روی خودش گذاشته بود
کیکوماروکفوجی؟؟؟؟؟شما همسر خانوم.......یادم نمایاد
ایاتو:بله من همسر اینهیه فوجی بودم
کیکومارو:بودید؟؟؟؟؟؟
ایاتو:بعله همسر من دوسال پیش فوت کردند وتنها یادگار ایشون پسرم ایجی است
کیکومارو :خدا بیامورزدش
ایاتو سرش روانداخت پایین ودست در دست پسرش راه افتاد
اون پسرش رو با افتخار به تنهایی بزرگ کرد پسری که برای زنده شدن ایجی دردل اینهی این نام روگرفته بود
اون به پسرش درس شرافت اموخت تا..............
اگه باهام موندی پدر بچه هام میشی اگه رفتی اسم بچم
خوب منو ببخشید اگه نارحتتون کردم اگه نظرات زیاد باشه بازم از این داستانا میزارم
میگم هما اسم این خوبه با عشق یعنی نرسیدن
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:چشم اجی جونم به عنوان اجیم میارمت ببخشید تو دوداستان قبلی نبودی عزیزم
خیلی قشنگ بود
من که واقعا داشت گریم میگرفت بازم بزار
پاسخ:سلام عزیزم خیلی خوش اومدی باشه نمیزارم خوب حالا ادرس وبت رو نوشتی موخوام لینکت کنم
پاسخ:خخخخخخخخخخخخ
باشه عزيز جون هرجه ميزنم برام مينويسه رمز عببور يانام كاربري اشتباه است
پاسخ:اخه عزیز من تو باید اخر نام کاربریتhoma-einhie@اضافه کنی ببینم این کارو کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عالیییییییی بود چرا مارا به گریه می اندازی و یه سوال چرا همه داستان کوتاها تهش مرگه هانo_O
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخخخخخ نمدونم
پاسخ:من برم داستان رایا بخونم ببینم چگونه بود
معجون اینویی نوش جونت خخخخخخخخخخخخ
پاسخ:خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم^_^
کلا دلم گرفت.الان دوست دارم ایجی رو دو دستی خفه کنم.آخه چراااااا.
پاسخ:نمیدونم اون رفت سراغ عشقش منم رفتم سراغ قبر
اووووووف ایجیه دیگه تا ادمو نکشه راحت نمیشه
ولیییییی عالی بووووووود
پاسخ:خخخخخخخخخخخخخخ ممنون^_^
آره هر دو اسم واسش عالیه فقط قبلا رایا یه داستان کوتاه نوشته بود یه نمه شبیش بود
اما عالی بالاخره قلما فرق داره دیه
چرا ما را به گریه می اندازی
پاسخ:واقعا رایا نوشته بود؟؟؟؟؟؟چه جالب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟منم موخام بخونم کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:گریه نکن
این دختره که میگن دوست دختره ایجی!
پاسخ:اره دیگه الان همسر قانونی وشرعی ایجیه
آخرینویرایش: